چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای ساده‌ای که روزانه بارها نگاه‌شان می‌کنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.

چه می‌خواستم بگویم؟ آها. همین که رها شده‌ام. قدرتی یافته‌ام گریزان در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمی‌گذرد حتی وقتی به عادت، آ ن‌ را به خودم تحمیل می‌کنم و زجر می‌کشم. بی‌تعارف، این که رنجی نیست. اندکی تحمل در برابر آنچه طبیعت انسانی و خدادادی داده است. شکر برای بد و خوبش که هر کدام حکمتی ست.

عزیزان، زندگی گذشتنی‌ست و می‌گذرد، سپر کنید جان تان را دربرابرش. می‌گذرد. نق نزنید. می‌گذرد. به والله که می‌گذرد. و اگر خیرسرتان سپرساز خوبی نیستید، راه حل های خوب دیگری هم توصیه شده: چون به دریا درافتادی و شنا نمی‌دانی، مرده شو! تا آبت بر سرنهد.


 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها